فقه وحقوق بچه های دانشگاه سوسنگرد


دانلود نرم افزار ارسال نظر گروهی به وبلاگ های بلاگفا(اسپمر بلاگفا

 توسط نرم افزار AB Comment Sender می توانید پیام خود را به وبلاگهای بلاگفا ارسال نمایید. این نرم افزار به شما امکان می دهد تا بدون مراجعه به وبلاگهای مختلف و در کمترین زمان ممکن با فهرست وسیعی از وبلاگهای فارسی ارتباط برقرار کنید.
همچنین این نرم افزار به شما اجازه می دهد تا پیام خود را تنها به وبلاگهای خاص و مرتبط با زمینه مورد نظرتان ارسال کنید.
با استفاده از این نرم افزار شما می توانید بدون صرف هزینه های سرسام آور ، تبلیغات خود را به شکلی ساده و مستقیم برای دیگر کاربران نمایش دهید. این نرم افزار دارای سرعت عمل بالایی است و با اینترنت کم سرعت (Dial-Up) سازگار می باشد. 

 

 

برخی امکانات این نرم افزار عبارتند از : 

امکان نمایش اطلاعات وبلاگ
امکان ارسال پیام به وبلاگهای خاص
امکان یافتن فهرست وبلاگهای بروز شده
سازگاری کامل با اینترنت کم سرعت (Dial-Up)
امکان تکمیل فرم اطلاعات و پیغام به صورت اتوماتیک
امکان یافتن فهرست وبلاگهای بروزشده در گروه های مختلف
محیط ساده و کاملاً فارسی با طراحی کاربر پسند
و…

دانلود برنامه با لینک مستقیم - حجم ۷۵۰ کیلوبایت

فقط برای اعضا اول عضو شوید....  دانلود در ادامه مطلب

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

دانلود برنامه با لینک مستقیم - حجم ۷۵۰ کیلوبایت فقط برای اعضا اول عضو شوید.... دانلود در ادامه مطلب


نويسنده: آیدا جون | تاريخ: دو شنبه 1 مرداد 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دانشجو چیست؟

موجودی است بیکار که 4 سال از عمر خود را به شکل خودجوش هدر میدهد


ادامه مطلب
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: چهار شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

ستاد روحیه دهی به دختران ...اس ام اس های جدیدی را منتشر کرد!!!

می دونید سریعترین راه به چنگ آوردن قلب یک مرد چیه ؟ پاره کردن سینه اش با یک کارد آشپزخانه

_____________________________________________________

مواد لازم برای درست کردن مرد:مواد خود را حرام نکنید………مرد ها درست شدنی نیستند

______________________________________________________

دقت کردید که همه چیزهای خوب خانم هستند: خورشید خانم، پروانه خانم، مهتاب خانم! اما همه چیزهای بد آقا هستند: آقا دزده، آقا گاوه، آقا گرگه!!!


ادامه مطلب
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

الگوي صحيح خانواده

 از دیدگاه اسلام وجود فطرت، مسلم و قطعی است. انسان بر اساس فطرت الهی خلق شده و دین اسلام هم دین فطرت است و به همین دلیل باقی و همیشگی است.

 
عوامل مؤثر در رشد از دیدگاه اسلام
برای آنکه رشد و تربیت انسان به طور صحیح عملی شود و انسان دراین مسیر با موانع وناسازگاری هایی روبه رو نشود، اسلام توجه به عوامل واصول زیر را ضروری می‌داند:
- رشد و تربیت انسان باید بر اساس فطرت صورت گیرد.
از دیدگاه اسلام وجود فطرت، مسلم و قطعی است. انسان بر اساس فطرت الهی خلق شده و دین اسلام هم دین فطرت است و به همین دلیل باقی و همیشگی است.
قرآن در این باره می‌فرماید حقگرایانه روی به دین آور، ملازم سرشت و فطرتی باشید که خداوند مردم را برآن سرشته است( آری این آفرینش خداوند است) و آفرینش خدا را دگرگونی و تبدیلی نیست. وظیفه اصلی پیامبران الهی که بزرگترین مربیان بشر و متخصصان رشد هستند، بیدار کردن و به کار انداختن همین ویژگیهای فطری انسان است.
حضرت علی (ع) می‌فرماید: خداوند پیامبران خود را برانگیخت و پیامی میان مردم فرستاد تا بشر را به ادای پیمان فطرت ونعمتهای فراموش شده خدا را یادآوری کنند و با فعالیتهای تبلیغی خود نیروهای نهفته عقل( استعدادهای پنهان) مردم را برانگیزد و به کار اندازد.
فطرت چیست و خصوصیات آن کدام است؟ فطرت همان سرشت انسان است و پیداست که سرشت، اکتسابی نیست. کلمه فطرت با غریزه از این نظر تفاوت دارد که نخست از غریزه آگاهانه تر است؛ انسان آنچه را که می‌داند، می‌تواند بداند که می‌داند.
انسان یک رشته فطریاتی دارد که به آنها آگاه است؛ به علاوه غریزه در محدوده امور مادی و حیوانی است، در حالی که فطرت مربوط به مسائلی است که ما آنها را امور انسانی ( برتر از امور حیوانی ) می‌نامیم. از دیدگاه اسلام، انسان در جنبه‌های شناختی و قلبی و عاطفی، خصوصیات فطری دارد. انسان در بعد شناختی، بعضی چیزها را به وسیله فطرت خود دریافته است. اصول تفکر انسان که درهمه مشترک است فطری است. فروع وشاخه‌های آن اکتسابی است زیرا انسان در دانستن اصول تفکر نیازمند به مقدمات و قیاس کردن یا نتیجه گرفتن نیست، یعنی ساختمان فکری او به گونه ای است که آن مسائل وقتی عرضه شود، نیاز به استدلال وبرهان ندارد و قابل فهم است. در ابعاد گرایش و عاطفی نیز انسان فطیاتی دارد.
 
- عوامل ارثی( قبل از تولد ) و تأثیر آنها در رشد
اسلام به عوامل ارثی و تاثیر آن در رشد انسان توجه خاصی دارد و مجموعه عوامل قبل از تولد از قبیل نحوه انتخاب همسر، زمان ازدواج، زمان تشکیل نطفه و تاثیر عوامل ژنتیکی، ایام بارداری، هنگام تولد و زمان زایمان را در رشد و سلامت جسمی و روانی انسان موثرمی داند و به آنها عنایت دارد.
در این مورد به چند حدیث اشاره می‌شود: پیغمبر اکرم می‌فرماید: ببینید نطفه خود را چه محلی قرار می‌دهید زیرا "عرق" به طور پنهانی عمل می‌کند. دراین حدیث، پیامبر نسبت به اینکه نطفه درکجا قرار داده می‌شود به عبارت دیگر کدام همسر برای داشتن فرزند انتخاب می‌گردد، هشدار داده است و عرق ( یا به اصطلاح امروزی ژن) را به عنوان عاملی که بسیار پوشیده و پنهان عمل می‌کند، معرفی کرده است.
امام حسن مجتبی (ع) می‌فرماید: اگر در موقع آفرینش و لحظه انعقاد نطفه، دل آرام، گردش خون طبیعی و بدن خالی از اضطراب باشد، فرزند علی القاعده به پدرو مادر خود ماننده است. به طور کلی می‌توان گفت که اسلام، دوران قبل ازتولد را از عوامل موثر ومهم در رشد انسان به شمار می‌آورد تا آنجا که اصولا دوران جنینی را عامل تعیین کننده در سعادت و شقاوت فرد معرفی می‌کند. پیغمبر اکرم(ص) می‌فرماید: شقاوت انسان بدبخت و سعادت انسان خوشبخت در شکم ما تعیین می‌شود.
 
توجه اسلام به تفاوت‌های فردی در رشد و تربیت افراد
از دیدگاه اسلام، افراد بشر خصوصیات و استعدادهای متفاوت دارند و هر کس از توانایی و ظرفیت معینی برخوردار است. پیغمبر اکرم (ص) می‌فرماید: مردم معدن هایی هستند مانند معادن زر و سیم ( و طبیعتاً با یکدیگر متفاوتند).
بنابراین اسلام وجود تفاوت‌های فردی را به عنوان یک امر مسلم و ضروری می‌پذیرد و آن را لازمه زندگی بشر می‌داند. اسلام در مورد رشد و تربیت کودکان نیز توجه به اصل تفاوت‌های فردی را مورد تاکید و اهمیت قرار می‌دهد و آن را از صفات خوب والدین به حساب می‌آورد.
پیغمبر اکرم (ص) می‌فرماید:
خدای رحمت کند کسی را که در نیکوکاری و نیکی به فرزندش کمک می‌کند.
سوال شده چگونه فرزند خود را درنیکی کمک کند؟ فرمود:
آنچه در توانایی کودک است وبرایش میسراست، از او بپذیرد و آنچه انجام دادنش برای کودک دشوار وطاقت فرساست از او نخواهد واو را به گناه و طغیان و کارهای احمقانه وادار نکند.
البته هدف اسلام این نیست که کودک در یک فضای تربیتی ساختگی و بدون دغدغه خاطر تربیت شود و فقط با جنبه‌های خوشایند وشیرین زندگی آشنا باشد، زیرا زندگی واقعی نوش ونیش و فراز و نشیب‌های فراوان دارد و کودک را باید تا اندازه ای با آنها نیز آشنا کرد تا وقتی بزرگ شد بتواند در مقابل ناملایمات و سختیها، تحمل وصبر داشته باشد.
 
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: یک شنبه 31 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

چگونه خود را از گمراهي نگه داريم؟

 آموزش وفای به عهد از دوران کودکی

کودکان با سرشت پاک به دنیا می‌آیند و این سرشت پاک پذیرای آموزشهای خانواده و محیط اجتماعی خواهد بود. والدین به عنوان اولین الگوی رفتاری، مبنای اعمال و رفتار کودک خود قرار می‌گیرند.
کودک مجموعه ای از رفتارهای خوب یا بد را در والدین دیده و آن را دریافت می‌کند. چشم‌های او و گوشهای او همه چیز را می‌بیند و می‌شنود.
نقش توامان پدر و مادر در تربیت فرزندان و پرورش فضایل اخلاقی و دینی را نمی توان منکر شد و اهمیت آن را در زندگی آتی فرزندان نادیده گرفت. از همان دوران کودکی والدین به فرزندانشان متعهد می‌شوند که وظایفی را در قبال آنها انجام دهند و آنها نیز عهد و پیمان بسته شده را درک می‌کنند واز ارزش آن آگاهند، در صورتی که والدین به عهد و پیمان خود وفا نکنند در مقابل این عمل والدینشان، عکس العمل نشان می‌دهند و نارضایتی خود را اعلام می‌کنند.
این ارتباط دو سویه است، یعنی کودکان از والدین شان وفای به عهد را می‌آموزند و در قبال عمل به تعهداتشان در قبال پدرو مادر خواهانند که والدین نیز اینگونه رفتار کنند. می‌توان گفت در فطرت آدمی وفای  به عهد نهفته است و آن را با عمق وجود از همان ابتدا درک می‌کند.
توجه والدین به تقویت این فضیلت اخلاقی به فرزندان کمک می‌کند تا در طول زندگی، آثار مثبت آن را ببینند، زیرا تعهد به عهد و پیمان در تمام مراحل زندگی دیده می‌شود. آنگاه که قدم در محیط علم و دانش می‌گذارد به عهدی که با والدین خود جهت ارتقای علم و دانش بسته پای بند خواهد بود و یا وقتی که در سن نوجوانی که اوج غرور انسانی پای می‌نهد این فضیلت اخلاقی در تصمیماتش تأثیرگذار است. زیرا با والدین تعهد قلبی و دوستانه ای بسته است که دستخوش ناملایمات اجتماع و دوستان  ناباب قرار نخواهد گرفت.
این انسان از آغاز زندگی اهمیت موضوع را درک کرده و آن را پذیرفته است و خود را مسئول این عهد بسته شده با پدر و مادر می‌داند و خلف وعده را عملی ناشایست و گناه می‌داند و خود را نه تنها در قبال خانواده بلکه نزد پروردگار خویش مسئول می‌داند آنجا است که پایه‌های وفای به عهد در وجود آدمی ریشه می‌دواند و این حاصل  تربیت اخلاقی و دینی است.
اما  نباید این امر را فراموش کرد که والدین باید به تعهدات فرزندانشان اعتماد کنند. اگر آنها احساس کنند که عهدشان با بی اعتمادی والدین همراه خواهد بود این عمل شان را کاری عبث دانسته که عمل کردن یا نکردن به تعهدشان را بی ارزش می‌دانند و این نتیجه ای جز کم رنگ شدن این صفت پسندیده در انسان نخواهد داشت.
هم چنین والدین باید به فرزندان خود بیاموزند در تعاملات اجتماعی شان  حدود و حریم ارتباط با افراد مختلف را بشناسند و با هر کس عهد و پیمان دوستی نبندند و نتیجه چنین عهدی را به آنها گوشزد کنند و آنها را به مسائل اجتماعی آگاه سازند.
والدین در ارتباط با تعهداتی که به یکدیگر دارند و در پای بندی به پیمانشان اهمیت این مساله را به طور غیر مستقیم به فرزندان خود آموزش می‌دهند و به طبع الگوی رفتاری زندگی مشترک آتی فرزندانشان قرار خواهند گرفت و به این رفتار به استحکام زندگی زناشویی فرزندانشان کمک شایانی خواهد کرد.
در محیط‌های کار نیز این رفتار به طور وضوح نشان داده خواهد شد، فردی که در خانه وفای به عهد را آموخته در محیط کاری و یا سایر محیط‌های اجتماعی تابع آن خواهد بود و فردی متعهد، با جایگاه اجتماعی والا خواهد شد که شخصیت آن نمود تربیت خانوادگی آن فرد است.
این افراد با این شیوه تربیت، سازنده جامعه‌ای مملو از عطوفت و حس انسان دوستی و اعتماد به یکدگر است.
 
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: یک شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بقاي روح بعد از مرگ

آ يات متعدد قرآن مجيد، به صراحت‏ حكايت از بقاى روح پس از مرگ مى‏كند.

  انسانها با توجه به ديدگاه قرآن و احاديث و تاييد دانشمندان اسلامى و حكماء و متكلمين و حتى دانشمندان غربى در باطن خود موجودى به نام روح و نفس دارند.
  اين موجود غير از بدن و اعضاء و جوارح او بوده، حاكم و مدبر و مدير و داراى شعور و درك بوده، اعمال بدن و جوارح و اعضاء را اداره مى‏كند . نفس و روان انسانى موجود مجرد بوده، ويژگى‏هاى جسم و ماده را ندارد، بلكه موجودى مستقل مى‏باشد؛ گرچه در بدن در رابطه نزديكى با جسم و اعضاء و جوارح بدن قرار دارد .
  حال اين مسئله در اينجا مطرح است كه گرچه نفس و روح با بدن و جسم در رابطه نزديكى قرار دارند ولى بعد از مردن انسان و جداشدن روح از بدن آيا روح فانى مى‏گردد؟ و از بين مى‏رود؟ يا اينكه بقاء داشته، به زندگى خود ادامه مى‏دهد؟ .
  غزالى در مورد علاقه نفس يا بدن چنين مى‏گويد:
  «نفس در بدن غريب است زيرا بدن از عالم فانى ملك است و نفس از عالم سرمدى ملكوت، نفس، مدبر بدن است و بدن آلت نفس، نفس انسانى در بدن به مثابه حاكمى است كه در شهر و در مملكت‏خويش فرمان مى‏راند»(1)
  و باز مى‏گويد: «اين جسم نسبت‏به نفس چون جامه است نسبت‏به تن، و تن است كه جامه را به واسطه اعضاى خود حركت مى‏دهد، قواى نفس در مواضعى از بدن ظاهر مى‏شود در حاليكه نفس ذاتا واحد است . سمع و بصر و ذوق و لمس به منزله آلت‏اند . نفس مدرك است ... »(2)
  پس نفس موجود مستقلى است در بدن و همراه بدن بوده، اعضاء و جوارح را اداره مى‏كند . حال پاسخ سؤال بالا اين است كه روح بعد از مرگ انسان و جداشدن از بدن بقا دارد . و بقاى روح پس از مرگ بدن از معارف بلند اسلامى است كه مرگ را پايان زندگى ندانسته بلكه آنرا روزنه‏اى به زندگى ديگر آنهم در جهان برتر تلقى مى‏كند .
  قرآن برخلاف انديشه عرب جاهلى كه معتقد بودند:
 
«ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر»(3)
«جز زندگى دنيا، زندگى نيست مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را زمان و گذران زندگى نابود مى‏سازد»
مى‏گويد: كه رشته زندگى پس از مرگ باقى است و هرگز از هم گسسته نمى‏شود و اين حقيقت ضمن آياتى بيان شده كه ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:

 

شهيدان زنده‏اند!.

  قرآن با صراحت هرچه كامل‏تر شهيدان راه حق را زنده مى‏خواند و مى‏فرمايد:
«و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون»(4) 
 
«به افرادى كه در راه خدا كشته مى‏شوند مرده نگوئيد! آنان زندگانند اما شما نمى‏دانيد» 
  باز در جاى ديگر مى‏فرمايد:
 
«قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون»‏ (5)
 
«بگو فرشته مرگ كه بر شما مامور است (روح) شما را مى‏گيرد سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گرديد»
 
  در اين آيه تعبير جالب، كلمه «يتوفاكم‏» از ماده «توفى‏» است و به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» كلمه «وافى‏» در اصل به معناى چيزى است كه به حد كمال برسد يعنى گرفتن چيزى است‏به‏طور كامل . اين تعبير به وضوح اين حقيقت را مى‏رساند كه مرگ به معناى فنا و نابودى نيست، بلكه قبض و دريافت و گرفتن روح آدمى به طور كامل است و اين خود دليل بر اين است كه روح آدمى بعد از مرگ باقى مى‏ماند: بسيارى از مفسران نيز به اين نكته تاكيد كرده‏اند . جالب اين است كه اين آيه پاسخ به كسانى است كه قيامت را انكار مى‏كردند چنانكه در آيه قبل از اين آيه، چنين آمده است:
 
«و قالوا ااذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد»
 
«آنها گفتند آيا هنگامى كه مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه‏اى مى‏يابيم»
 
  آيه بعد در پاسخ آنها چنين مى‏گويد: وجود شما تنها جسم شما نيست كه با مرگ، به طور كلى گم شويد بلكه گوهر اصلى كه روح است از سوى فرشتگان الهى گرفته مى‏شود و در قيامت‏به سوى خدا باز مى‏گردد (و جسم شما نيز در كنار روح محشور مى‏گردد)
  اصل اين آيه و آيات مربوط به مساله بقاى روح اين است كه هرگز به مرگ از دريچه چشم دنياپرستان مادى نگاه نكنيد كه آنرا به معناى نابودى انسان و نقطه پايان زندگى او مى‏شمرند! و مى‏گويند:
 
«ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا»(6)
 
«جز زندگى دنيا، زندگى نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم‏»
 
  بلكه مرگ انتقال از «حيات ادنى‏» و زندگى پست‏تر به «حيات اعلى‏» و زندگى بالاتر است، آن هم توسط فرشتگان الهى كه وسيله اين نقل و انتقال‏اند، صورت مى‏گيرد .
  در برخى از آيات قرآن خداوند كلمه «توفى‏» را به خودش نسبت داده است آنجا كه مى‏فرمايد:
 
«الله يتوفى الانفس حين موتها»(7)
 
«خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ مى‏گيرد و دريافت مى‏كند»
 
  و باز در جاى ديگر مى‏فرمايد:
 
«... ولكن اعبد الله الذى يتوفاكم»(8)
 
«... ولى من خدائى را پرستش مى‏كنم كه روح شما را به هنگام مرگ مى‏گيرد»
 
  نكته قابل تذكر در اينجا اين است كه بين اين سه تعبير در مورد كلمه «توفى‏» در قرآن مجيد (يكى به معناى اينكه خدا جان شما را مى‏گيرد . معناى دوم اينكه فرشته مرگ، جان شما را مى‏گيرد و معناى سوم كه فرشتگان و ملائكه، جان انسان‏ها را مى‏گيرند) تضادى وجود ندارد؛ چرا كه همه فرشتگان فرمانبردار خدا هستند. پس فاعل اصلى او است و فرشتگان قبض ارواح نيز رئيسى دارند كه «ملك الموت‏» ناميده مى‏شود و فرشتگان ديگر در قبض ارواح مامور اويند .
و در آيه ديگر نيز، در قرآن كلمه «يتوفى‏» به كار مى‏رود و چنين مى‏فرمايد:
 
«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون»‏ (9)
 
«خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض مى‏كند و ارواحى را كه نمرده‏اند نيز به هنگام خواب مى‏گيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده، نگه مى‏دارد و ارواح ديگرى (كه بايد زنده بمانند) باز مى‏گرداند تا سرآمد معينى، در اين امر نشانه‏هائى است‏براى كسانى كه تفكر مى‏كنند»
 
 در آيه بالا كلمه «توفى‏» در مورد وضع انسان به هنگام خواب و هنگام مرگ، در هر دو به كار رفته است، يعنى خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ، قبض مى‏كند و نيز جانهائى را كه نمرده‏اند به هنگام خواب مى‏گيرد، سپس آنرا كه فرمان مرگ درباره آن صادر شده نگاه مى‏دارد و ديگرى را كه مشمول فرمان مرگ نيست‏باز مى‏گرداند تا سرآمد معينى .
  كلمه «انفس‏» در آيه، جمع نفس يعنى همان روح انسانى است كه طبق اين آيه در دو حال (در حال مرگ و در حال خواب) گرفته مى‏شود با اين تفاوت كه در حال خواب «توفى‏» كامل نيست و بار ديگر به بدن فرستاده مى‏شود ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد و به تعبير «فخر رازى‏» در تفسير كبير(10) روح داراى سه حالت است: گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن مى‏افتد و گاه فقط بر ظاهر بدن مى‏تابد و گاه پرتو آن به طور كلى از ظاهر و باطن جمع مى‏شود اولى حال بيدارى است، دومى حال خواب ست‏سومى حال مرگ است! . مسلم است كه در حال خواب، حيات نباتى كه بر اساس آن سلولهاى بدن داراى تغذيه و رشد و نمو و توليد مثل است و نيز حيات حيوانى كه شامل حس و حركت است از انسان گرفته نمى‏شود و تنها در حال مرگ است كه همه اينها را از دست مى‏دهد .

 

تشابه خواب و مرگ

  از مطالب بالا اين نكته علمى را نيز استفاده مى‏كنيم كه خواب شكل ضعيفى از مرگ است و مرگ نمونه كاملى از خواب و نيز استفاده مى‏كنيم كه انسان تركيبى از جسم و روح است، جسم از جهان ماده است و روح گوهرى ماوراى جهان ماده عنصرى .
  از اينجا مسائل فراوان و رموز علمى درباره خواب و رؤياى انسانها كشف مى‏شود; زيرا موقع خواب روح انسانى جدا مى‏گردد و به فعاليت آزادانه‏ترى مى‏پردازد و به همين دليل از حوادثى تازه آگاه مى‏گردد .
 در اين خصوص روايتى است كه «اسماعيل حقى برشوى‏» (متوفاى، 1137ه . ق) مؤلف تفسير روح‏البيان، يكى از تفاسير معتبر برادران اهل سنت (ج‏8، ص‏115) از على بن ابى طالب عليه السلام به اين مضمون نقل مى‏كند:
«ان الروح يخرج عند النوم و يبقى شعاعه فى الجسد فلذلك يرى الرؤيا فاذا انتبه عاد روحه الى جسده باسرع من لحظة‏»
 
«روح به هنگام خواب از بدن خارج مى‏شود و پرتو و شعاع آن در بدن باقى مى‏ماند لذا انسان خواب مى‏بيند و هنگامى كه بيدار شد و روح، سريع‏تر از يك لحظه بر جسد باز مى‏گردد»
 
  پس از آيات ياد شده به صراحت مساله بقاى روح بعد از مردن انسانها استفاده مى‏شود; زيرا «توفى‏» كه به معناى دريافت چيزى آنهم به صورت كامل است، به هنگام مرگ مصداق جسمانى ندارد، حيات گياهى و حيوانى كه با مرگ نابود مى‏شود، نمى‏تواند مصداق براى عنوان «توفى‏» باشد بنابراين نتيجه مى‏گيريم كه منظور از «توفى‏» در آيات ياد شده دريافت روح انسانى است كه عامل حيات انسان مى‏باشد .
  در آيه ديگرى در قرآن خطاب به مسلمانان چنين مى‏فرمايد:
 
«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»(11)
 
«(اى پيامبر) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند! بلكه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند»
 
  گرچه بعضى به گفته استاد علامه طباطبائى‏قدس سره در تفسير الميزان اصرار دارند كه اين آيه مخصوص شهيدان بدر (يا به تعبير بعضى ديگر مربوط به شهداى احد) است و لكن مسلما آيه مفهوم وسيع و گسترده‏اى دارد و دال بر اينكه ارواح شهدا بعد از شهادت زندگانند و عموم شهيدان را بدون استثناء شامل مى‏شود و غير شهيدان را نيز نفى نمى‏كند (12).
برگرفته از: مجله مکتب اسلام، شماره 8
 
 
پى‏نوشت:
1- علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روانشناسى جديد، ص‏18، تاليف، دكتر حسن احدى - شكوه السادات جمالى، چاپ دوم، سال‏1363 - مركز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى .
2-  منا الفافورى خليل البحر، ص‏570 .
3-  جاثيه، 24 .
4-  بقره، 154 .
5-  سجده، 11 .
6-  جاثيه، 24 .
7-  زمر، 42 .
8-  يونس، 104 .
9-  زمر، 42 .
10-  ج‏26، ص‏284 .
11-  آل‏عمران، 169 .
12-  پيام قرآن، ج‏5، ص‏280 .
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: دو شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

رابطه اخلاق با علم فقه

 سخن پيرامون ارتباط دانش فقه با دانش اخلاق است. گاهى گفته مى‌شود علم فقه نيز مثل اخلاق است؛ مثلاً اخلاق مى‌گويد راستى و راستگويى اجمالاً زيباست و دروغگويى اجمالاً قبيح است. فقه اسلامى نيز مبيّن همين است كه راستگويى واجب و دروغگويى حرام است. يا مثلاً اخلاق مى‌گويد عمل به پيمان، زيبا و حَسن است، فقه هم مى‌گويد عمل به پيمان واجب است.

پس تفاوت اخلاق با علم فقه چيست؟ به طور كلى اخلاق با فقه، موضوعاً و محمولاً دو علم متمايزند. اخلاق درباره صفات درونى انسان سخن مى‌گويد، درحالى كه بحث فقه درباره أفعال بيرونى انسان است. صفات درونىِ انسان مانند: شجاعت، بخل، حسد و... و أفعال بيرونى او مانند: نماز، روزه، زكات، جهاد و...
بنابراين تفاوت هم در موضوع و هم در محمول است. موضوع اخلاق، رذايل و فضايل است؛ اما موضوع فقه افعال مكلفين. مرحوم بحرالعلوم در ارجوزه منسوب به او درباره فقه مى‌گويد:
موضوعه فعل مكلّفينا غايته الفوز بعلّيّينا
همچنين محمول در اخلاق، حَسنٌ يا قَبيحٌ است؛ حال آنكه محمول در فقه يكى از احكام پنج گانه واجب و حرام و مكروه و مستحب و مباح است.
آنچه تاكنون گفتيم، مربوط به اخلاق نظرى بود. در مقايسه اخلاق عملى با فقه، گاهى موضوع هردوى آن ها يكى است؛ اما محمول آنها قطعاً فرق دارد؛ مثلاً صدق، كذب، پيمان‌شكنى و عمل به پيمان خودش از موضوعات اخلاق عملى است كه موضوع فقه هم هست. اما محمولها فرق دارد؛ مثلاً در اخلاق عملى، عقل نمى‌گويد: يجب يا لايجب؛ زيرا عقل چنين حقّى ندارد، بلكه عقل مى‌گويد هذا حَسنٌ و هذا قبيحٌ پس فقط اين شرع است كه مى‌تواند بگويد: الصدق واجبٌ و الكذب حرامٌ.
 
اشتراك مسائل فقه و اخلاق
اشتراك مسائل فقه و اخلاق فقط مربوط به حوزه اخلاق عملى است. بنا براين ميان فقه و اخلاق نظرى هيچ اشتراكى نيست. پيش از اين نيز گفته شد كه موضوع اخلاق نظرى، فضايل و مناقب نفسانى (خلق و خوى انسانى) است و چون درباره درون بحث مى كند موضوعاً و محمولاً با فقه تفاوت دارد. اخلاق درون‌نگر است و فقه، برون‌نگر.
اخلاق در صفات بحث مى‌كند و فقه در افعال. محمول اخلاق جميل يا قبيح است؛ اما محمول فقه واجب يا غير واجب. مرحوم ملا احمد نراقى در معراج السعاده مى‌فرمايد: «موضوع اين علم(اخلاق)، نفس ناطقه انسانى است كه أشرف انواع كائنات و أفضل طوايف ممكنات است و به واسطه اين علم از حضيض مرتبه بهائم به اوج عالم ملائك عروج مى‌نمايد. پس فايده علم اخلاق پاك ساختنِ نفس از صفات رذيله و آراستن آن به ملكات جميله است كه از آن به تهذيب نفس تعبير مى‌شود و ثمره تهذيب اخلاق، رسيدن به خير و سعادت ابدى است.» اين گفتار ملا احمد، ناظر به اخلاق نظرى است و لذا مى‌گويد موضوعش نفس و ملكات نفسانى و پاك كردن نفس است.
 
نياز به علم اخلاق با وجود علم فقه
آيا با وجود علم فقه نيازى به اخلاق هست؟ مى‌گوييم آرى هست. اخلاق خصوصاً اخلاق نظرى درباره مسايل درونى انسان است؛ يعنى ملكات حسنه و ملكات سيئه. بنابراين بايد دانست كه فقه هرگز در آن جاها راه ندارد. كار فقه، تنظيم زندگى فردى و اجتماعى است و لذا در اين تنظيم، نياز به صدور نظم‌نامه‌اى است به اينكه بگويد: نماز واجب است، روزه واجب است، جهاد واجب است، رشوه حرام است، غيبت حرام است و...
البته اگر كسى به فقه عمل كند، مسلماً سعادتى در كنارش هست و اين جاى بحث نيست؛ اما علم فقه ما را از علم اخلاق بى نياز نمى‌كند. اخلاق خصوصا اخلاق نظرى با مطالعه روى نفس مى‌گويد اين نفس چه چيزش فضيلت و چه چيزش رذيلت است؟ و چه بايد كرد كه انسان داراى فضايل شود يا از رذايل دورى گزيند؟ اين گزاره‌ها در علم فقه نيست و در حوزه اخلاق مى‌گنجد.
بايد توجه داشت كه ما نمى‌خواهيم از مقام فقه بكاهيم، بلكه قائل به اين هستيم كه هر علمى براى خودش جايگاه و موضعى دارد؛ بنابراين همين طورى كه علم فقه، بى نياز از علم كلام و أدبيات عرب نيست، از علم اخلاق هم بى نياز نمى‌باشد. مرحوم شهيد در لمعه مى‌فرمايد: براى فقيه چهارده علم لازم است و فقيه مستغنى از اخلاق نيست. ملا احمد نراقى(1185ـ 1245) با 60 سال عمر، يكى از بزرگترين كتابهاى فقه را نوشته است: «مستندالشيعه» او در عين حال در كنار اين اثر بزرگ، كتاب «معراج السعاده» را نيز تأليف نموده پدرش ملا مهدى نراقى نيز در فقه كتاب عظيمى دارد؛ اما در عين حال كتاب اخلاقىِ «جامع السعادات» را نيز نگاشته است.
 
تفاوت ارزش و دانش
در معارف به معنى أعم، دو مقوله به نامهاى ارزش و دانش مطرح است. ارزش همان اخلاق است و دانش، دانستن است، ارزش غير از دانش بوده و دانش غير از ارزش است. ارزش همه‌اش به اخلاق باز مى‌گردد؛ اما دانش دانستنى‌هايى است كه از قرآن و غير آن مى‌آموزيم.
 
نسبيت اخلاق
ما معتقديم اخلاق مطلق است و نسبى نيست؛ بنابراين راستگويى در تمام عالم، در تمام محيط‌ها و در تمام ظروف، نيكوست، اما پيمان‌شكنى در تمام زمانها و تمام شرايط زشت و مذموم است. مغرب زمين در مقابل اخلاق مطلق به اخلاق نسبى نيز معتقد شده است. اخلاق نسبى يعنى ممكن است خلقى در محيطى زيبا و حَسن باشد؛ اما در محيط ديگر نه. عده‌اى مى‌گويند اخلاق نسبى است و بنابراين اخلاق اسلامى اخلاقى مطلق كه در تمام قاره‌ها عملى باشد، نبوده و مربوط به تمام زمانها هم نمىباشد. پس ممكن است در برخى مناطق و زمانها اين اخلاق تغيير كرده و ضد‌اخلاق بشود.
ظاهراً مدعيان اخلاق نسبى بين رسومات و بين اخلاق خلط كرده‌اند. رسوم امرى است داراى مراحل گوناگون كه مرحله به مرحله آن داراى تفاوت است؛ مثلاً در مرحله‌اى با كلاه بودن ممكن است خوب باشد؛ اما در مرحله و جاى ديگر نه. يا فرض كنيد احترام در يك محيط نظامى با احترامى كه در محيط خانه انجام مى‌شود، تفاوت دارد؛ يعنى ممكن است فرهنگ ملتى چيزى باشد و فرهنگ ملت ديگر چيزى ديگر. مثلاً فرهنگ يك ملت اين است كه هر موقع مهمان برايش بيايد، قبلاً بايد جلوى خانه را براى او آب و جارو كنند؛ ولى در فرهنگى ديگر اين رسم نبوده و اين كار لازم نيست.
بنابراين بحث ما در رسوم نيست، بلكه در احكام قطعى عقل است. اخلاق از احكام نظرى عقل است. عقل قاطعانه مى‌گويد پيمان‌شكنى در همه جا قبيح است؛ مثلاً اگر همه قاره‌ها را زيرپا بگذاريم و به أبناى بشر بگوييم: نظر شما در مورد ظلم، شكستن عهد و دروغگويى چيست؟ خواهند گفت كه همه اينها كارهاى زشت و ناپسندى هستند.
بنابراين ما نبايد رسوم، فرهنگ و آداب ملتها را با اخلاق نظرى و اخلاق عملى خلط كنيم. فرهنگها عوض مى‌شوند؛ اما اخلاق عوض شدنى نيست. اخلاق مانند فرمولهاى رياضى ثابت است و همچنان كه جدول ضرب همه جا و در مناطق گوناگون يكى است، همچنين اخلاق عملى ـ نه آداب و رسوم و فرهنگ ـ هم يكسان و ثابت است. بنابراين اخلاقى كه بر اثر درون‌گرايى و احكام عقل است، همواره مانند كوههايى راسخ و استوار، ثابت است.
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

غيرت ورزي پسنديده

 خودآرایی و خودنمایی در انظار عموم از رفتارهای ناهنجار در جامعه است كه ارتباط مستقیمی با كجروی‌های جنسی دارد. این موضوع مختص به زنان نیست و در مردان نیز به گونه‌های مختلف انجام می‌پذیرد.

قرآن كریم، خودنمایی و خودآرایی زنان در منظر عمومی را «انحراف جنسی» می‌داند و در آیه 31 سوره مباركه نور، عبارت «ولایبدین زینتهن» (زنان زیورهای خود را آشكار نسازند) را دو مرتبه تكرار می‌كند.
مرحوم «فیض كاشانی» در تفسیر این آیه، زینت را به معنای عام زیبایی بدنی، آرایش جسمانی و زیورهای ظاهری می‌داند و معتقد است كه: خودنمایی چه آشكار ساختن زیبایی‌های طبیعی باشد و چه به نمایش گذاشتن آراستگی‌ها و زیورآلات، رفتار ناهنجار جنسی است.
از پیامبر اعظم(ص) نیز روایت شده كه زنان طناز و عشوه گر كه دل و دین مردان هوسران را می‌ربایند، «دام‌های شیطان» هستند. با مرور برخی روایات معلوم می‌شود كه مراد از طنازی و عشوه‌گری عبارت است از: پوشیدن لباس نازك، گفتار با لحن نازك و تحریك كننده و راه رفتن با عشوه و ناز است، چرا كه موجب تحریك مردان و و به تعبیر روایات «زنای چشم» می‌شود.
در قرآن كریم بر حفظ نگاه تاكید ویژه‌ای داشت و در آیات 30 و 31 به صورت جداگانه به زنان و مردان این نكته را گوشزد می‌كند: به مردان با ایمان بگو دیده فرو نهند و پاكدامنی ورزند كه این برای آنان پاكیزه‌تر است زیرا خدا به آنچه می‌كنند آگاه است؛ و به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را (از هر نامحرمی) فرو بندند و پاكدامنی ورزند و زیورهای خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعا از آن پیداست.
 
غیرت پسندیده
از بحث اول مسئله یعنی رفتار ناهنجار زنان كه گذر كنیم، مورد دوم نقش مردان در كنترل و حفظ نوامیس است؛ چیزی كه از آن در متون دینی «غیرت» یاد می‌شود. یعنی مومن نباید نسبت به اطرافیان خود بی تفاوت باشد، چرا كه خداوند «غیور» استو بی غیرتی را نمی‌پسندد.
به بیان دیگر، غیرت با كرامت و عزت درهم تنیده شده و به هر میزان كه شخص از كرامت و عزت برخوردار است، از غیرتمندی بهره دارد. از همین رو در نهج البلاغه امیرالمومنین(ع) آمده است: انسان غیور زنا نمی‌كند!  همچنین حضرت در جای دیگری می‌فرماید: ای مردم عراق! با خبر شدم كه زنانتان دوشادوش مردان در راه حركت می‌كنند، آیا شرم نمی‌كنید؟ خدا لعنت كند كسی را كه غیرت نمی‌ورزد!
از امام صادق(ع) نیز روایت شده است: بهشت بر مردان بی‌غیرت حرام است. پیامبر عظیم الشان اسلام نیز درباره یكی از مصادیق بارز بی غیرتی می‌فرماید: هنگامی كه زنی آرایش كرده و معطر از خانه خارج شود و شوهرش نیز به این كار راضی باشد، به ازای هر قدمی كه زن بر می‌دارد، خانه‌ای در آتش برای شوهرش بنا می‌شود.
امام باقر(ع) نیز نماز فرد بی غیرت را مورد قبول نمی‌داند.
ناگفته نماند غیرت صحیح و به جا نه تنها برای شخص كه برای جامعه نیز مفید است؛ شهید مطهری در این باره می‌گوید: انسان غیور همان طور كه راضی نمی شود دامن ناموس خودش آلوده گردد، راضی نمی‌شود دامن ناموس اجتماع هم آلوده شود.
مرحوم فیض كاشانی (1007- 1090 هجری قمری) در كتاب الوافی، بابی با عنوان «باب الغیره» گشوده و روایات متعددی در مورد غیرت و ویژگی‌های شخص غیور آورده است. از جمله در این روایات چنین آمده است: مردی كه در مورد رفتار ناسالم جنسی همسرش بی تفاوت باشد، از سوی فرشتگان «بی غیرت» نام گرفته است. از چنین مردی به عنوان «منكوس القلب» (كج سرشت و وارونه دل) یاد شده كه روح ایمان از او گرفته شده و خداوند از او بیزار است؛ بهشت بر چنین فردی حرام و عذاب دوزخ برای او فراهم آمده است.
 
غیرت نابجا
اسلام همواره جانب اعتدال را رعایت كرده و پیام آور آن می‌فرماید:
«خیر الامور اوسطها»
 
در قرآن كریم نیز ریشه اعتدال (عدل) 27 بار آمده است كه مهر تاییدی بر این موضوع است.
بنابراین همان طور كه بی غیرتی، رفتاری نابهنجار است، غیرت بی جا نیز واكنشی ناسالم است كه ریشه در بدگمانی دارد و به «تهمت جنسی» منجر می‌شود و چه بسا شخص مورد اتهام را به كجرفتاری سوق دهد. این موضوع حتی اگر به صورت غیبت نیز مطرح شود باز آسیب‌های خاص خود را به همراه دارد.
مرحوم فیض در پایان «باب الغیره»، روایتی را از امام علی(ع) نقل كرده است كه حضرت در نامه‌اش سفارش می‌كند:
«ایاك و التغایر فی غیر موضع الغیره فان ذلك یدعو الصحیحه منهن الی السقم...؛
از غیرت ورزی نابجا بپرهیز، چون كه زنان سالم را به آلودگی می‌افكند...
در قرآن كریم، كیفر افرادی كه بر زنان پاكدامن تهمت جنسی می‌زنند، بسیار سنگین است. خداوند می‌فرماید: «و كسانی كه به زنان پاكدامن تهمت [زنا] می‌زنند، سپس چهار شاهد نمی‌آورند، ایشان را هشتاد تازیانه بزنید و دیگر هرگز شهادت آنان را قبول نكنید و ایشان همان فاسقند».
در پایان ذكر این نكته ضروری به نظر می‌رسد كه اگر مرد بددلی نسبت به پاكدامنی همسر خود دچار شك و شبهه است، بهتر است پیش از آن كه به او بهتان بزند، این آیه شریفه را به یاد آورد: «مرد زناكار جز با زن زناكار یا مشرك ازدواج نمی‌كند و زن زناكار را جز مرد زناكار یا مشرك به ازدواج خود در نمی‌آورد».
 
نويسنده: آیدا جون | تاريخ: یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |